من یک دوست داشتم به نام محراب سلطانی از کلاس اول تا کلاس دوم راهنمای همیشه با هم بودیم. محراب ازشمال ایران ونام شهرشان هم آمل بود ومن یک پسر افغانی از استان بامیان ما با. همدیگر مثل دوتا برادر بودیم حتی اگر از خانه هایمان برای مدرسه ساندویچ میاوردیم تنها نمیخوریدم. وباهم نوش جان میکردیم راستی یادم رفت که من دوستم کجا زندگی میکردیم ما درشهرستان نطنز. واقع در استان اصفهان زندگی میکریدم پدر مخراب در یک کارخانه ریسندگی و پدر من استای گچ کار. بود وبیشتر اوقات گچ کاری میکرد .

خوب می دانم که چون می خوانی ام. دست خالی برنمی گردانی ام. با چنین حالی میاندیش از دعا. تو اجابت می شوی پیش از دعا. آفات دهر بیدل تنبیه غافلان نیست. طبع خر اینقدرها ننگ از کتک ندارد. باران شنیده ای که در و باغ تازه کن.

تو سکسکه ای و من تو را قورت می دهم. رد پایم مرا دنبال می کرد. کم کم داشتم لو می رفتم. نمیدونم چی شده که من هربار میام وبلاگ رو به روز کنم با این مشکل روبرو میشم که وبلاگم حذف شده و باید برم دوباره ثبتش کنم.

Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.

Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.